خاطرات و عکسهای قبل از تولد
چقدر زود میگذره. هیچ وقت اون روزای قشنگو فراموش نمی کنیم. بابایی خیلی بچه دوست داشت منتظر شدیم تا درس من تموم بشه بعد بچه دار شیم.یه روز خونه بابا حسین شون روضه امام حسین بود منم تا جایی که تونستم به مامانی کمک کردم و پذیرایی مجلسو دست گرفتم. روز سوم روضه که آخرین روز بود شب وقتی برگشتیم خونه تست دادم و فهمیدم خدا یه نی نی بهمون داده نمی دونی اون شب قشنگترین شب زندگی منو بابایی بود. بابایی از خوشحالی نمیدونست چیکار کنه.
اولین عکس سونوگرافی
اینجا همش 5 هفته بود که دل مامان بودی. خیلی کوچولو بودی اون لحظه رو هیچ دقت فراموش نمیکنم. قشنگترین لحظه زندگیم بود وقتی برا اولین بار تو مانیتور سونو دیدمت خانم دکتر می گفت اینجا اندازه یه کنجدی.
دیگه کم کم داری بزرگ میشی عکس آخرب سمت راست سرت رو نشون میده.
اینم عکس نوار قلبته گل پسرم وقتی تو دل مامان بودی 3هفته مونده بود به تولدت.