بدون عنوان
این آقا خوش تیپ هم امیر عباس پسر عمه آقا صدرا
یک خاطره ...
امروز یعنی 92/9/1 برای اولین بار شب خیـــــــلی اذیتمون کردی و تا ساعت 3:30 صبح بیدار بودی و گریه می کردی.
شرح ماجرا : اومده بودیم گنبد خونه بابا اینا بابا حسین و کلا خانواده بابایی هم اومدن آخه خاله اولیا (خاله و عمه بابا بزرگها) به رحمت خدا رفته بود. خلاصه یکم دوروبرت شلوغ شده بود و از بس که شیرینی همه دست یه دست بغلت می کردن و شما هم سرما خورده بودی و حوصله نداشتی منم غداهایی که نباید میخوردم خوردم و نتیجه این شد که شما عزیز دل،دل درد گرفتی و .... همش جیغ و جیغ و جیغ خلاصه هیچکی حریفت نشد تا اینکه بابایی گفت بریم با ماشین یه دوری بزنیم(آخه همیشه تو ماشین خوابت می بره) و حلیم نذری هم بگیریم( هفتم امام حسین (ع) بود) و طبق معمول تا سوار شدیم خوابت برد و زود برگشتیم و حلیم نگرفتیم( ولی بابا بزرگ موقع اذان رفت برامون گرفت) خلاصه با کلی دردسر کوچولویه مامان خوابید. یه خربکاری دیگه هم کردی: تو اتاق دایی علی وقتی به شدت دل درد داشتی و زور میزدی یه دفعه شکمت کار کردو.... اتاق دایی رو گلباران کردی
سلام....
امروز یک شنبه 92/8/26 تو سن 2ماه و 20 روزگی برای اولین بار سرما خوردی. حالت اصلا خوب نیست تب 38 درجه داری و آب ریزش بینی چشمای خوشگلتم پر از اشکه. دیشب تا صبح نخوابیدم آخه نگران بودم که خدایی نکرده تبت بالا نره. همش عطسه و سرفه می کنی و حال نداری گلم. ولی تو این حال بی حالی هم تا باهات حرف می زنیم و مکعب رنگیهاتو نشونت میدیم دست و پا می زنی و ذوق می کن. وقتی مریض می شی خیلی معصومتر و مظلومتر می شی. انشاا... زودتر خوب بشی پسرم
جیگر مامان دیگه بزرگ شدنتو قشنگ دارم حس می کنم. خیلی باهوشی کوچولوی من و خیلی فوضول و دوست داشتنی. به همه ی اسباب بازیهات واکنش نشون میدی از خودت صدا در میاری و بعضی وقتا می گی مـــــــــــــــــــا منم کلی ذوق می کنم. دیگه بلند می خندی و ذوق می کنی.
صداهایی که در میاری:
بووو
ماااا
گییق
آبوو
و صداهایی که نمیشه نوشت فقط مخصوص خودته و خودت میدونی چی میگی پسرکم